شعر شب های ناباور از هوشنگ ابتهاج با صدای خود شاعر
Vložit
- čas přidán 6. 09. 2024
- من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادم
ز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابد
که در پیراهن خود آذرخش آسا در افتادم
چو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمد
چه باک از آتش ِ دوران که خواهد داد بر بادم
تنم افتاده خونین زیر آوار شب،اما
دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی
کزین شب های ناباور منت آواز می دادم
در آن دوری و بدحالی نبودم از رخت خالی
به دل می دیدمت و ز جان سلامت می فرستادم
سزد کز خون من نقشی بر آرد لعل پیرزوت
که من بر دُرج دل مُهری به جز مِهر تو ننهادم
به جز دام سر زلفت که آرام دل ِ سایه ست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم
عمر پربرکت استاد ابتهاج، به بلندای آفتاب عالم افروز باد
🙏 آمین 🙏
💙💙
خدای من خوشحالم در زمانه ای زندگی می کنم که بزرگترین شاعر عصر حاضردر این زمان زندگی میکند همین افتخار برایم کافیست که من در زمان سایه می زیم
واي چقدر زيبا خدايا به ابتهاج عمرطولاني بده
استاد ابتهاج این قطعه شعرتان را هر چه بیشتر گوش میکنم بیشتر دوستش میدارم.نفستان بلند استاد،ما شاگردان خود را هم فراموش نکنید لطفا.سپاس
در آن دوری و بدحالی نبودم از رخت خالی
به دل می دیدمت و ز جان سلامت می فرستادم
:(
بسیار زیبا..