داستانِ عجیب مردمانِ سیاه پوش : اثر نظامی گنجوی
Vložit
- čas přidán 17. 06. 2024
- حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
/ deeppodcastiran
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: creativecommons.org/licenses/...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرحهای استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
deep.podcast.ir@gmail.com
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستانِ عجیب مردمانِ سیاه پوش
(هفت پیکر نظامی گنجوی)
ــــــــــــــــــــــــ
یک روز بهرامِ گور لباسی سیاه بر تن کرده بود و به دیدارِ بانوی هند رفت. بانوی هند دلباخته بهرامِ گور بود و هر زمان که بهرام رو میدید کلی عشوه میومد و داستانهای دلانگیزی براش تعریف میکرد.
بهرام از روشنایی روز تا تاریکی شب در کنارِ این بانوی زیبا بود. در نهایت هم از بانوی هند خواست، افسانهای زیبا براش تعریف کنه.
دختر هم نگاهی به لباسِ بهرام انداخت و گفت:
این لباسِ سیاهِ تو منو یادِ داستانی میندازه که یکی از آشناها برام تعریف کرده.
یکی خویشان به من گفته بود که سالها پیش، کنیزی در خونه ما کار میکرد. این کنیز ماهی یکبار به ما سر میزد و همیشه لباسی سیاه بر تن داشت.
یک روز بهش گیر دادیم که حتما باید داستان این لباس سیاه رو برای ما تعریف کنی. اگر غم و غصهای داری یا هر چیزی که هست باید الان مشخص بشه.
دختر هم دید چارهای نیست جز اینکه رازِ دلش رو برملا کنه.
کنیز گفت که در روزگارِ جوانی، برای یک پادشاهی کار میکرده. این پادشاه به قدری انسانِ پاکی بود که سالها بعد از مرگش همچنان ازش به نیکی یاد میکنه و براش رختِ سیاه میپوشه.
کنیز ادامه داد:
شاه مهمونخونهای بزرگ داشت و همیشه مهمانانِ زیادی به اونجا میومدن. شاه از معاشرت با این افراد بسیار لذت میبرد. همه چیز خوب بود تا اینکه دیدیم به یکباره، شاه ناپدید شد.
یک مدتِ طولانی گذشت و شاه دوباره به قصر برگشت. ولی حال و روزِ پریشونی داشت و از سر تا پا، لباس سیاه پوشیده بود. شاه با کسی حرف نمیزد ، کسی هم جرات نداشت از شاه سوال بپرسه که این مدت کجا بودی و چه اتفاقاتی افتاده.
در نهایت یک شب، از سرِ دلسوزی به بالینش رفتم تا ازش پرستاری کنم. شاید که دردِ دلش باز شه و با من صحبت کنه.
اون شب شاه کلی از عجایب روزگار گفت. بهش گفتم خوب بگو چی دیدی که به این حال و روز در اومدی. شاه داستانِ عجیبش رو برای من تعریف کرد.
شاه گفت:
یک شب ، غریبهای به مهمونخونه ما اومد. این غریبه از سر تا پا سیاه پوشیده بود. ازش پرسیدم چرا سیاه پوشیدی؟ غریبه جواب داد: به دنبالِ این راز نباش که هر کی این راز رو میدونه خودش واقعیت رو دیده و جامه سیاه بر تن کرده.
هر چه قدر اصرار کردم هیچی نگفت. در نهایت دلش برام سوخت و گفت: در کشورِ چین یک شهری هست به اسمِ شهرِ مدهوشان. مردمانش زیباترین انسانهای روی کره زمین هستن. در اون شهر تمام مردم جامه سیاه بر تن دارن. راز این لباس سیاه در اون شهر نهفته ست.
مرد این رو گفت و رفت و دیگه به هیچکدوم از سوالاتم جواب نداد.
زمان گذشت و دیدم فکر و خیال این شهر من رو ول نمیکنه. از هر کسی هم که سوال میکردم، جواب سر بالا بهم میداد. آخرش گفتم باید برم و از نزدیک این شهر رو ببینم.
بار و بندیلم و جمع کردم و رهسپارِ چین شدم. پرسون پرسون خودم رو به شهرِ مدهوشان رسوندم. عجب شهرِ زیبایی بود و عجب مردمانِ زیبایی داشت. روی همه سرخ و سفید، اما لباسشون یک دست سیاه.
یک سال تموم در اون شهر موندم و به جوابم نرسیدم. اما در این یک سال با قصابِ شهر خیلی رفیق شدم. به قدری با هم صمیمی شدیم که قصاب گفته بود اگر روزی جونم رو بخوای بهت میدم. بهش گفتم من هیچ چیز ازت نمیخوام، خودم در مملکتتم ، پادشاهِ ثروتمندی هستم و تمامِ اموالم رو بهت میبخشم اما فقط و فقط یک خواهشی دارم.
قصاب گفت: بگو هر چی باشه انجام میدم.
بهش گفتم : رازِ این لباس سیاه که همه تون پوشیدید ، چیه؟
قصاب به یکباره رنگش پرید. انگار که اصلا انتظار چنین سوالی رو نداشت.
قصاب گفت: ای کاش هر چیزی از من میخواستی غیر از این. اما باشه چون بهت قول دادم، این راز رو برات فاش میکنم.
هوا تاریک شد و همه مردم به خواب رفتن. قصاب هم دستِ منو گرفت و با خودش به بیابونهای بیرونِ شهر برد. همراهِ قصاب یک سبد بزرگ و یک طناب زخیم هم بود.
در بیابون جز تاریکی هیچی نبود و منم ترسیده بودم که مبادا بلایی سرم بیاره.
در جایی توقف کردیم. سبد رو بر روی زمین گذاشت و طناب رو هم دور سبد بست. بعد هم به من گفت ، روی سبد بشینم. من نشستم و قصاب طناب رو کشید. به یکباره سبد به آسمون بلند شد. به قدری بالا رفت که دیگه من نمیتونست قصاب رو ببینم.
به خودم اومدم دیدم طناب روی یک میله بسته شده و سبد بین زمین و آسمون معلقه. به خودم گفتم عجب غلطی کردم. ای کاش برگردم به خونه و کاشونه خودم.
در همین لحظه یک پرنده غولپیکر سر رسید و روی میله نشست. گفتم اگر اینجا بمونم از ترس یا گرسنگی میمیرم. اگرم برم به سمتِ این پرنده غولپیکر، اونوقت منو شکار میکنه.
دل به دریا زدم و پای پرنده رو گرفتم. همون لحظه پرنده از جا بلند شد و با سرعت در آسمون حرکت کرد. همینطور رفت تا به یک دشتِ سرسبز رسید.
فاصلهمون که از زمین کم شد، من پریدم پایین. بهشتی بود که تا به عمرم ندیده بودم. سرسبز و پر از میوههای خوشمزه. تا شب همونجا موندم.
اما ناگهان حس کردم یک صدایی داره میاد. از دور دیدیم که دخترانی بسیار زیبا در یک گروه واردِ دشت شدن. انگار که حوری بهشتی بودن.
دخترها فرشی پهن کردن و یک تختِ سل
جناب حافظی یادم رفت بگم؛یه انتقاد دارم که شما کم پیدا شدید.این مسئله خیلی ناراحت مان میکنه.تمنا دارم که حضورتان را بیشتر کنید. ❤
جناب آقای حافظی باید دقت می کرد با آن شاه (افندی) اشتباه گرفته نشود !!! (جهت مزاح و خسته نباشید تقدیم به تیم دیپ پادکست)
درود آرمان عزیز. این حکایت بسیار زیبا متعلق به بهرامنامه یا هفتپیکره. دختران هفت پادشاه هفت اقلیم، هفت شبِ هفته، هفت داستان و هفت رنگ... امیدوارم به این بخش حیرت انگیز از بهرامنامه بپردازید.
پادشاه سیاه پوشان.
هست هفت رنگ زیر هفت اورنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ...
ممنون از شما ❤
تشکر بیکران من و دوستان مرا پذیرا باشید گروه دیپ استوری که داستانهای کهن ایرانی رو بازگو میکنید❤❤❤❤
سلام و احترام.خیلی عالی تشکر بابت زحمتان. خواهشن زودتر ویدئو بسازید و نزارید استرس بگیریم.شمابهترین هستید.❤❤❤❤❤
چه داستان جالب و عبرت آموزی
سپاسگزارم 👍👍👍
این داستان بی نظیر و پر از معنا، خیلی ممنون❤
منهم عمری سیاهپوشم زیرا به هیچیک از آرزوهای انسانیم نرسیدم 🖤
طلب خیر براتون دارم.❤❤❤
ممنون از قدرت بیان زیباتون
سپاس آرمان نازنین
عالی مثل همیشه 🙏🔥
Thank you, Great work
درود فراوان بر بهترینها
خیلی منتظرمون گذاشتین
❤❤❤
چقدر عالی که به سراغ داستان های ایرانی رفتین ❤ ❤
درود برشما
بسیار عالی و آموزنده
امیدوارم بیشتر از شما و گروهتون داستان های شیرین ایرانی رو بشنویم
تندرست باشید و پیروز
فر ایران و ایرانی پیروزه ❤❤❤❤
لطفا داستان های هزارویک شب رو هم ادامه بدید
عالی
لطف کنین بیشتر ویدیو بزارین خیلی ممنون
Perfect ❤ thanks 👍🏽
Thanks
بسیار عالی. سپاس فراوان . دوستانی که مثل من علاقه دارن بیشتر از حکیم نظامی و داستان شهر های دیگه بدونن لطفا همینجا اعلام کنین. ممنون میشم مثل شاهنامه از هفت پیکر نظامی هم مرتب ویدیو بسازین
درود بر شما. همانطور که میدانید این داستان مربوط به بهرامنامه یا هفتپیکره که هر شب هفته، دختران پادشاهان هفت اقلیم برای بهرام یک داستان تعریف میکنند. هر شب هم یک رنگی داره. بهترین داستانش هم همین پادشاه سیاهپوشانه. امیدوارم به این بخش جذاب از هفتپیکر حکیم نظامی بپردازند...
Your podcasts are awesome.
Thanks for this video❤❤❤❤
ممنون از تیم خوبتون، موفق باشید❤
Perfect ❤
Perfect
چقدر قشنگ بود این داستان. سپاس از شما❤
سلام خدا قوت آرمان کم پیدا نباش با داستانات خاطره زیاد داریم
Very good ❤
بسیار عالی و مفید 👍🏻
بسیار زیبا بود .سپاس
اولش فکر کردم از اون داستانهایی هست که آدم رو سر کار میذارن و آخرش میگن تو هم باید اون تجربه رو از سر بگذرونی تا به این راز پی ببری... ولی حدسم اشتباه بود. دلیل این ماجرا، درس اخلاقی داشت. سپاس دیپ پادکست!
بسیار زیبا ❤
Thanks thanks very very good 🎉🎉
عالی بود
عالی بود ❤
چه داستان جذابی 🥹 چشمام چرا نمناکه! 🥹❤
سلام ممنون از شما
عالی بود عالی ❤❤❤❤❤
عالی بود 🎉🎉❤❤
❤❤❤❤❤مثل همیشه عالی
درود بر شما 🌹بینهایت زیبا بود ❤️
واقعاااااا مول رویا بود این قسمت برای من پیش اومده تموم این حالات های ک شاه در کنار نگارش داشته من هم تجربه کردم خیلی قشنگه خیلی خوبه ❤❤❤❤❤ واقعا مرسی ارمان حانذعالی بود این بارم مثل همیشه❤
عالی مثل همیشه ادامه بدید ❤❤
چقدر زیبا بود
واقعا لذت بردم
حالا که منم راز رو فهمیدم مایلم مشکی به تن کنم
درود بر شما 👌👍
استاد درود چه عجب اومدید به نظرم یه مقدار ژرف تر رو این اشعار بویژه فردوسی کار کنید مثلا چند بیت بخونید و تفسیر کنید چون برنامه های سبک زیاده
گه بخور مادرجنده
انتظار نابجایی هست که بگم لطفا و لطفا فعالتر باشید. اما واقعا به شما و امثال شما نیاز داریم.
هم دیپ پادکست
هم دیپ استوری
عالی هستین
❤❤❤
درود بر شما ❤❤❤
دستتون درد کنه خیلی فوق العاده هستین😍
👌🏻💚🔥
باز هم بزار از این سبک
عجب داستانی🖤🖤🖤
تحلیل روانشناختی جالبی میشه ازش داشت
سلام خسته نباشید مرسی بابت کانال خوبتون فقط داستان های هزارو یک شب رو ادامه بدید اگه میشه ❤️👑
درجه ۱
❤❤
❤
عجب داستانی کلش توفاز سیاه بختی بودش
,سلام درود مثل همیشه عالی
یک پیشنهاد دارم
چرا داستان خدایان واکینگ مثلا فریا. اودین. تور . .. درست نمیکنید به نظرم خیلی داستانهای جذاب شندینی دارند.
Ok ❤
👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
❤❤❤❤❤❤
لطفاداستان یک تکه گوشت اثرجک لندن راپخش کنید
🤘🤘🤘🤘
سلام و عرض ادب و دورود بی پایان
بنده از ابتدای شروع به کار کنال دیپ پادکست ودیپ استوری مخاطب شما با تشکر از ساخت محتوا این چنین زیبا
ولی ازتون خواهش مندم مثل قبل محتوا رو تعریف کنید ممنون ❤❤❤❤
Like❤
Perfect my friend 🎉
💙🤍
درود بر شما.
هفت پبکر ❤
✅️🎧📚
با تشکر از زحمات شما ❤❤اما ای کاش برای عکس بهرام یه عکس ایرانی ادیت میکردید من فکر میکنم این عکس بیشتر به سران عثمانی شباهت داشت تا یه شخص ایرانی 😂 در هر صورت ممنونم
نادانی جهل تا که ما را کیش است بدبختی ما همیشه بیش تگاز پیش است
به به پس لباس سیاه ممنوع 👏🏼😁
به صد درد و
شاه وهرام
سلام اگه میشه کتاب های معروف رو به صورت پادکست بزار
لطفا اسم موسیقی پس زمینه رو بگید 🙏🏻
آقا شما تو دیپ پادکست درباره هخامنشیان و اشکانیان گفتید. میشه درباره ساسانیان هم پادکست درست کنید؟
چرا در ویدئو از سران عثمانی و انور پاشا استفاده کردید؟
جیزز
با سلام
و خسته نباشید
چرا همهی اشخاص ویدئو بزرگان عثمانی هست😊
English comment
باسلام و خداقوت پس چرا هزار و یک شب رو دیگه ادامه نمیدین؟ چشمم به کلیپاتون خشک ش د دیگه😢
همین که وقت و هزینه و انرژی میذارید و محتواها را تولید میکنید فوق العاده مهمه ...اینکه تصاویر ویدیو باب میل و سلیقه کسی هست یا نیست مشکل خودشه....این ملت اگر مردش هستند اگر زنش هستند به جای ول معطل بودن برند چند تا کتاب بخونند یا چند تا پادکست گوش دهند...
مردهای ۴۰ سال به بالا تو این مملکت فقط نر هستند و نر بودن را یادگرفته اند و نظاره گر بودن براشون مهمه چیزی که حکومت عسلامی خوب برنامه ریزی کرده!!!!!!!!!
و تقریبا هم ۸۰٪ خانم ها فقط زن زندگی هستند و میخواند یه کاری بکنند.....
خیلی زیبا بود ولی این بهرام شاه نبودا! بهرام افندی بود! انتخاب تصاویر خوب نبود.
من هم اگه تا زیر دامن یه شاهزاده ی حوری میرفتم و نمیتونستم کاری کنم سیاه که هیچ مشکی پر کلاغ ی میپوشیدم 😢
داستان بهرام گور رو میگه ز واژه پادشاه استفاده میکنه بعد تصاویر چندش جوجو سلطانهای عثمان رو ارائه میده 😂 همین رو کم داشتیم که تاریخ خودمون رو از زبان خودفروخته های پلشت دوزاری بشنویم.
عنتر پاشا؟💀
زنده باد انور پاشا نابود کنند ارامنه
جناب آرمان عزیز
من به کلیپهای شما را کوش میکنم و لذت میبرم. ولی اینبار متاسفانه مرا ناامید کردید. شما یا داستانهای هفت پیکر را نخواندهاید که در این صورت جای شرمساریست که نخوانده بازگو میکنید. یا خواندهاید و بنا به ملاحظاتی آنرا سانسور کردهاید، که باز جای تاسف است که چرا در شاهکار های ادبیات فارسی دست میبرید و آنرا خراب میکنید. مطلب که برای گفتن کم نیست، چرا این ماجرای زیبای نظامی را به گند کشیدهاید؟
با ارادت، پرویز
شاه اسکول هواس باز😂😂😂😂
Thanks
Perfect
عالی
Thanks