شعر کاروان(گالیا) هوشنگ ابتهاج با صدای خود شاعر

Sdílet
Vložit
  • čas přidán 18. 04. 2011
  • دیرست، گالیا!
    در گوش من فسانۀ دلدادگی مخوان!
    دیگر ز من ترانۀ شوریدگی مخواه!
    دیرست، گالیا! به‌ره افتاد کاروان.
    عشق من و تو؟ . . . آه
    این هم حکایتی‌ست.
    اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
    از بهرِ نانِ شب،
    دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست!
    شاد و شکفته، در شبِ جشن تولدت
    تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،
    امشب هزار دختر هم‌سال تو، ولی
    خوابیده‌اند گرسنه و لُخت، روی خاک.
    زیباست رقص و ناز سر انگشت‌های تو
    بر پرده‌های ساز،
    اما، هزار دختر بافنده، این زمان
    با چرک و خونِ زخم سر انگشت‌هایشان
    جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه
    از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
    پرتاب می‌کُنی تو به‌دامانِ یک گدا!
    وین فرش هفت‌رنگ که پامال رقص توست
    از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ.
    در تار و پود هر خط و خالش: هزار رنج
    در آب و رنگ هر گُل و برگش: هزار ننگ.
    اینجا به‌ خاک خفته هزار آرزوی پاک
    اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
    دست هزار کودک شیرین بی‌گناه
    چشم هزار دختر بیمار ناتوان . . .
    دیرست، گالیا!
    هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست.
    هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان.
    هنگامۀ رهایی لب‌ها و دست‌هاست
    عصیان زندگی است.
    در روی من مخند!
    شیرینی نگاه تو بر من حرام‌باد!
    بر من حرام‌باد ازین پس شراب و عشق!
    بر من حرام‌باد! تپش‌های قلبِ شاد!
    یاران من به بند؛
    در دخمه‌های تیره و نمناکِ باغشاه،
    درعزلتِ تب‌آور تبعیدگاهِ خارک،
    در هر کنار و گوشۀ این دوزخ سیاه.
    زودست؛ گالیا!
    در گوش من فساۀ دلدادگی مخوان!
    اکنون ز من ترانۀ شوریدگی مخواه!
    زودست، گالیا! نرسیده‌ست کاروان . . .
    روزی که بازوان بلورین صبحدم
    برداشت تیغ و پردۀ تاریک و شب شکافت،
    روزی که آفتاب
    از هر دریچه تافت،
    روزی که گونه و لبِ یارانِ هم‌نبرد
    رنگِ نشاط و خندۀ گمگشته باز یافت،
    من نیز باز خواهم گردید آن‌زمان
    سوی ترانه‌ها و غزل‌ها و بوسه‌ها،
    سوی بهارهای دل‌انگیز گُل‌فشان،
    سوی تو،
    عشق من

Komentáře • 19

  • @adrinaadrina8730
    @adrinaadrina8730 Před 2 lety +4

    من ترجمه کردی سورانی این شعر را شنیدم و این اولین بار بود که اسم
    استاد هوشنگ ابتهاج به گوشم خورد
    خوش بحال فارس زبانان که چنین گنجینه ای در این عصر دارند.

  • @user-le4qh2xi8v
    @user-le4qh2xi8v Před rokem

    شاهکاره . روح ابتهاج شاد . خیلی باشکوهه . اول شعری بود که ازش حفظ کردم . موسیقی چکناواریان هم خیلی به این اجرا عظمت بخشیده . م.پ. اصفهان . ایران . مرداد ۱۴۰۱

  • @theirantimes4913
    @theirantimes4913 Před 11 lety +2

    فوق العاده است. 30 سال است که این شعر از محبوب ترین اشعارم است. درود بر حافظ دوران

  • @AAB-gi8ux
    @AAB-gi8ux Před rokem

    یادشون همیشه جاودان

  • @user-ie5tb5lg6j
    @user-ie5tb5lg6j Před 6 lety

    درود به استاد بزرگ جلیل القدر
    استاد هوشنگ ابتهاج
    بزرگمردی که تاریخ فراموش نخواهد کرد...

    • @rezashams4555
      @rezashams4555 Před 5 lety

      Fattigdom mohair refgha

    • @alishirinzadeh9297
      @alishirinzadeh9297 Před 5 lety

      مانند افسانه ای جاودانه دریا دهاوخاطرات تجلی میکند

  • @hrajabirajabi1894
    @hrajabirajabi1894 Před 9 lety +5

    زیبا ،محشر،شاهکار

  • @maybastan8124
    @maybastan8124 Před 10 lety +3

    شاهکار است ؛؛؛؛؛؛؛؛؛

  • @hosseinforouzanian3327

    اينست نمونه هواست ونكاه ساىه دفاع المحرومات ىادش

  • @arefkhodashenas622
    @arefkhodashenas622 Před 8 lety +2

    یک شاهکار جاودان

  • @rezana.4445
    @rezana.4445 Před 5 lety

    ای دنیا یادش بخیر

  • @yaldashenavar4889
    @yaldashenavar4889 Před 5 lety +1

    دیرست گالیا دیر است......

  • @rahmatabed7829
    @rahmatabed7829 Před 4 lety

    کالبد شکافی عشق🌹🌹🌹

  • @omidfardayan
    @omidfardayan Před 12 lety

    بسیار عالی است ! این شعر را من در سربازی ام هر شب با خود زمزمه می کردم و بسیار از آن خاطره دارم ! سالها بود به دنبالش بودم که خوشبختانه امروز پیدایش کردم ! ممنون از شما دوست گرامی که این شعر بسیار زیبای عاشقانه را درج نمودید
    موفق باشید !
    امید فردایان
    یک شنبه هفتم اسفند ۱۳۹۰

  • @parastu1001
    @parastu1001 Před 12 lety

    mamnoon khely zibast ....

  • @blackpersica
    @blackpersica Před 3 lety

    اخه اگه سبک ترکی قلم به دست شوند برای بافتن فرش، دیگه سرانگشتاشون زخم نمیشه😀

  • @behrouznily7167
    @behrouznily7167 Před 2 lety +1

    آقای ابتهاج! اکنون وضعیتی که تو به دروغ در این شعر آن را چنین بزرگنمایی می کنی هزاران هزار بار بدتر از این شعر توست. چرا صدایی بر نمی آوری و دست در بغل ( محمد علی ابطحی) به انداختن عکس عاشقانه و در بغل کشیدن قدرت اکتفا کرده ای؟ آیا فصدت از این شعر فقط جایگزین کردن سیستم افتضاح جمهوری اسلامی بجای یک سیستم پیشرفته تر که مردمش در صلح و آسایش و آرامش زندگی روز و شب شان می گذشت بود که اکنون در گوشت ای مرده وار مردگی میکنی؟ شرم بر شاعرانی که با قدرت همراه و همسفره میشوند.