فروغی بسطامی
Vložit
- čas přidán 5. 09. 2024
- چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
برِ دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
کسی از خرابهٔ دل نگرفته باج، هرگز
تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسیده جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی؟!
ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمیشناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمیپرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیاش چگونه رفتی
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی
اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش
که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی
مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه
کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی
www.shuttersto...
بسیار زیبا👏👏👏
سپاسگزارم مژگان جان