تو نیستی که ببینی- شعری از فریدون مشیری با صدای بهزاد جعفرپور در شعر خوانی

Sdílet
Vložit
  • čas přidán 29. 08. 2024
  • جهت پیگیری کارهایم دگمه subscribe را فشار دهید
    تو نیستی که ببینی
    چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
    چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
    چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
    هنوز
    پنجره باز است
    تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
    درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
    به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
    به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
    تمام گنجشکان
    که درنبودن تو
    مرا به باد ملامت گرفته اند
    ترا به نام صدا می کنند
    هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
    کنار باغچه
    زیر درخت ها، لب حوض
    درون آینه پاک آب می نگرند
    تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
    طنین شعر نگاه تو درترانه من
    تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
    نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
    چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
    به روی لوح سپهر
    ترا
    چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
    چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
    هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
    به چشم همزدنی
    میان آن همه صورت ترا شناخته ام
    به خواب می ماند
    تنها به خواب می ماند
    چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
    تو نیستی که ببینی
    چگونه با دیوار
    به مهربانی یک دوست از تو می گویم
    تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
    جواب می شنوم
    تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
    به روی هرچه در این خانه ست
    غبار سربی اندوه بال گسترده است
    تو نیستی که ببینی دل رمیده من
    بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است
    غروب های
    غریب
    در این رواق نیاز
    پرنده ساکت و غمگین
    ستاره بیمار است
    دو چشم خسته من
    در این امید عبث
    دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
    تو نیستی که ببینی
    تو نیستی که ببینی
    شعری از فریدون مشیری
    اجرا : بهزاد جعفرپور
    موسیقی :
    Until You're Gone Forever - Johny Grimes
    #شعر_خوانی #بهزاد_جعفرپور #فریدون_مشیری

Komentáře • 14