وقتی از زندان آزاد شدم رفتم جلوی خونه عشقم"اما زندان من تازه شروع شد"

Sdílet
Vložit
  • čas přidán 29. 05. 2024
  • داستان واقعی پسر بچه ای که به خاطر فقر مجبور به قبول مسوولیت خانواده میشه اما پسر داستان از دست سرنوشت بیخبره
    سلام شیرین هستم راوی کانال داستان شب باشیرین❤❤
    دراین قسمت داستان پسری روروایت میکنم که بعد ازفوت پدرش وغرورش سرکار میره تاهزینه مادر وخواهر وبرادرش روتامین کنه واما کم کم عشق توی قلبش جوونه میزنه وادامه ماجرا....🤔🤔
    خوشحال میشم اگرازداستانهای ما لذت میبرید
    کانال مارو سابسکرایب کنید نظرات خودتون روباما در میون بگذارید تا خانواده مون روز به روز بزرگتر بشه😊
    دوستتون دارم و ازهمراهی شما سپاسگزارم❤️❤️
    #حکایت
    #داستان
    #پادکست
    #قصه
    داستان
    قصه
    حکایت
    داستان واقعی
    داستان عاشقانه
    داستان های فارسی
    داستانهای واقعی عاشقانه
    داستان های ایرانی واقعی
    داستان کوتاه
    قصه های عاشقانه
    پادکست صوتی
    داستان شب با شیرین
    dastan shab ba shirin
    ردپای شب
    Mastan
    شرقی غمگین
    آوای داستان
    اگر دوست دارین داستان زندگیتون رو با ما درمیون بگذارید با این لینک تلگرام به ما پیام بدین🙏🩷
    Telegram: t.me/Dastanshabbashirin

Komentáře • 5

  • @fereshtehayoubi
    @fereshtehayoubi Před měsícem +1

    با صدای زیبای راوی داستان هم دلنشین‌تر می‌شود ❤❤❤❤

  • @shivanejati2158
    @shivanejati2158 Před 2 měsíci

    وای انتظار این پایان رو نداشتم چقدر غم انگیز

  • @JoseAyoobi
    @JoseAyoobi Před 2 měsíci

    عالی بود ❤❤❤

  • @ShahrzadALINEZHADMONFARED
    @ShahrzadALINEZHADMONFARED Před 2 měsíci

    😢😢😢

  • @tarlanmovaseghi4366
    @tarlanmovaseghi4366 Před 2 měsíci

    اره میشه با پول عشق خرید😂😂