داستان واقعی:ماساژورم پسر جوانی بود...
Vložit
- čas přidán 4. 07. 2024
- داستان واقعی: توی مهمونی اتفاقی افتاد که... داستان_واقعی #داستان#dastan
#آوای_داستان #religion
داستان واقعی:زن داداشم رو… #داستان #داستان_واقعی
• داستان واقعی:زن داداشم...
داستان واقعی:مامانم جلوم داشت… #داستان #داستان_واقعی
• داستان واقعی: شوهرم با...
داستان واقعی:زن دوستم داشت… #داستان #داستان_واقعی
• داستان واقعی:۸نفره توی...
داستان واقعی
پادکست
داستان های فارسی
داستان واقعی عاشقانه
داستان عاشقی
داستان
پادکست داستان صوتی
پادکست داستان فارسی
پادکست داستان
داستان انگیزشی
داستان انگیزشی موفقیت
داستان انگیزشی کوتاه
داستان کوتاه
داستان واقعی جنایی
داستان ترسناک
رمان صوتی فارسی
رمان صوتی عاشقانه
کتاب صوتی
مشاوره
تجربه
ازدواج
عشق
مشاوره ازدواج
شعر عاشقانه
شاعرانه
شعر
نجوای داستان
آوای داستان
Avaye Dastan - Zábava
خیلی سانسور داره بدرد نمی خوره یه جاهایی جند بار پشت سرهم صدا قط میشه
همش سانسوره یعنی چیییییی
قبل از طلاق ،آزمایش بارداری می گیرن ،بعد صیغه ی طلاق رو جاری می کنن. من تعجب می کنم چرا آزمایش ندادی که همون اول تکلیفت معلوم بشه.
سعی کن مال شوهرت راخوب کنی چون الان سه چهارسال عشق بچه ها نمیگذاره به خودت فکرکنی ولی بعدش باز داغ میکنی چون مزه اش را باماساژ کشیدی میدانم به جای که مجردها جمع میشن که اسمش پارتی میگویند توهم رفت امد داشتی توهم یک چیزهایی بعد ازمشروب وسط پاهات میرفت ولی دیگر دنبال ماساژور نگرد والا میگویی چندماه دیگر اتفاق افتاد ولی من فکر میکنم اولین جلسه توزیر ماساژور بودی چون اونجات خیلی داغ است بس دنبال درمان شوهرت باش باقرص یک چیزهایی فعلا راه بینداز تامعطل نمان انشالا موفق بشی ببخش ها
میتونین داستان پخش نکنین
چون هم سانسور زیادی داره هم ی قسمت از داستان قطع میشد و حالمونو میگیره
خیلی بیخودین🤨🤔😠
بیخود بود