داشتم از یاد می بردم تو را، نگذاشتی😔🥀

Sdílet
Vložit
  • čas přidán 21. 06. 2024
  • دکلمه ی ناب و عاشقانه
    روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی
    ماجرای عشقِ ما را ساده می‌انگاشتی
    من زمینِ کوچکی بودم که از ترس کلاغ
    جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی
    وقتِ برگشتن اگر راحت نمی‌بخشیدمت
    این قَدَرها هم مرا احمق نمی‌پنداشتی!
    نامه دادی: جان من هستی و فهمیدم چرا
    از به لب آوردنم احساس خوبی داشتی!
    ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد:
    داشتم از یاد می‌بردم تو را، نگذاشتی
    احسان افشاری

Komentáře • 18