داستان واقعی: پرستار پیرمرد ویلچری بودم...

Sdílet
Vložit
  • čas přidán 27. 06. 2024
  • داستان واقعی: توی آرایشگاه زنانه کار میکردم... #داستان_واقعی #داستان#dastan
    #آوای_داستان #religion
    داستان واقعی:زن داداشم رو… #داستان #داستان_واقعی
    • داستان واقعی:زن داداشم...
    داستان واقعی:مامانم جلوم داشت… #داستان #داستان_واقعی
    • داستان واقعی: شوهرم با...
    داستان واقعی:زن دوستم داشت… #داستان #داستان_واقعی
    • داستان واقعی:۸نفره توی...
    داستان واقعی
    پادکست
    داستان های فارسی
    داستان واقعی عاشقانه
    داستان عاشقی
    داستان
    پادکست داستان صوتی
    پادکست داستان فارسی
    پادکست داستان
    داستان انگیزشی
    داستان انگیزشی موفقیت
    داستان انگیزشی کوتاه
    داستان کوتاه
    داستان واقعی جنایی
    داستان ترسناک
    رمان صوتی فارسی
    رمان صوتی عاشقانه
    کتاب صوتی
    مشاوره
    تجربه
    ازدواج
    عشق
    مشاوره ازدواج
    شعر عاشقانه
    شاعرانه
    شعر
    نجوای داستان
    آوای داستان
    Avaye Dastan
  • Zábava

Komentáře • 2

  • @user-ch7uq8wy8o
    @user-ch7uq8wy8o Před 27 dny

    درود فراوان. ممنونم از صدای دلنشین گرم شما.

  • @user-wo5eg4bf5w
    @user-wo5eg4bf5w Před 23 dny

    هرومزاده مبارک باشه